آزادی

اِی آنکه که تیغ می کشی بر گلوی آزادی
جهان به نعره داد می زند، "زن، زندگی، آزادی"

پرندهٔ دربند سوی اوج نغمه ساز شده است
که از زمین و زمان ولوله است در سرای آزادی

شب سیاه، رو نموده است به صبح سپید
که دل به شوق رهایی است از برایِ آزادی

فغان و داد که خون بر زمین روان گشته است
ز تیر های ولایت، شلیک در هوای آزادی

به شوق وصل، "داد" گشوده بازوان طلب
که سوی او دوان است، عروسِ رهایِ آزادی

خردورز و "پویا" و پرتوان بتاز در دوران
که رویِ دوشِ داد بنِشانی، ردایِ آزادی

مسعود دلیجانی